حکمای پیش از سقراط
در دوره نخستین که دوره یونانی[1] است و با مرگ اسکندر پایان پذیرفت (۳۲۳ ق. م.)، فلسفه در کشور یونان، نشو و نما یافت و بهتبع حوادث سیاسی و اجتماعی، هرکدام از نقاط آن کشور، مدتی مرکز این نشو و نما گردید. در قرن ششم در سرزمین ایونیا[2] که بلاد ساحلی آن از مراکز تجارت و ثروت به شمار میرفت، افکار فلسفی پدید آمد. از سال ٥٤٦ که ایونیا مسخّر ایرانیان شد و شهر میلطُس[3] به سال ٤٩٤ ویران گردید حوزه علمی به ایطالیای جنوبی[4] و صقلیّه انتقال یافت. سرانجام، پس از جنگهای ایران و یونان در عهد پریکلس[5] (متوفی به سال ٤٢٩) شهر آتن، هم مرکز سیاسی دولت بحری یونان و هم مرکز فرهنگی این کشور شد و این مرکزیت سیاسی و فرهنگی همچنان تا جنگهای پلوپونزس[6] دوام یافت. اهالی ایونیا در بسط فلسفه تأثیر بسیار داشتند، نخستین فیلسوفان ایطالیای جنوبی[7] از مهاجران ایونیا بودند و در آتن نیز، ایونیائیان، نخستین مروجان فلسفه به شمار میرفتند. معذلک فکر فلسفی در هر یک از این نقاط به اوصاف مختلف ظاهر شد.
[1] Période hellenique
[2] Ionie
[3] Milet
[4] Sicile
[5] Périclès
[6] Peloponnèse
[7] Grande Grèce
1-طبیعیات فیلسوفان ملطی[1]
نهضت فکری که در قرن ششم قبل از میلاد در میلطُس پدید آمد مفهوم صحيح و حدود وسعت آن را بهدقت نمیتوان معین ساخت. سه تن فیلسوف پیایی در این مدینه که قویترین و معمورترین مُدُن آن روزگار در قسمت یونانی آسیای صغیر بود ظهور کردند: نخستین[2]، طالس ملطی[3] (٦٤٠ – ٥٦٢ ق. م.) بود که خود چیزی ننوشته است و روایاتی که معرّف اوست اقدم بر زمان ارسطو نیست؛ دو تن دیگر، آناکسیمندرُس[4] (متولد در حدود سال ٦١٠ که در سال ٥٤٦ حیات داشته است) و آناکسیمنس[5] (اواخر قرن ششم) بودند که هر یک از آنان نوشتهای به نثر داشته که بعدها «درباره طبیعت»[6] نام گرفته است، معذلک این هر دو تن را نیز جز از طریق آثار ارسطو و مصنّفانی که از نحله اویند نمیشناسیم.
ارسطو قائل بوده است که اینان در تعالیم خود در تفحّص جواب این سؤال بودهاند که: مادهای که اشیاء از آن ساخته شده است چیست؟ این مسئله را ارسطو خود طرح کرده و طرح آن به زبانی که مخصوص حوزه اوست صورت گرفته است و هیچگونه دلیلی در دست نیست که ملطیان خود نیز به این مسئله که آنان را مدعی حل آن دانستهاند پرداخته باشند. پس هرگاه بگویند که به نظر طالس، آب، به عقیده آناکسیمندرُس، بینهایت و بر طبق رأی آناکسیمنس، هوا مبدأ همه اشیاء است مقصود از این اقوال را نباید کوشش در حل مسئله ماده پنداشت.[7]
[1] Milésien
[2] ارسطو، مابعدالطبیعه، آلفا، ۳، ۹۸۳ ب، ۲۰.
[3] Thalès de Milet
[4] Anaximandre
[5] Anaximène
[6] De la nature
[7] ارسطو، مابعدالطبیعه، آلفا، ۳، ۹۸۳ ب، 6-11 و 984 الف 2-7.
برای ادراك معانی این اقوال باید مسائلی را که واقعاً موردبحث اینان بوده است تا حدود امکان بازیافت. گوئی بتوان این مسائل را از دو نوع دانست: نخست مسائلی که مربوط به فنون علمی بوده است، چنانکه آناکسیمندرُس، شاخص شمسی[1] را اختراع کرده و خطوط انقلاب[2] و اعتدال[3] را بر آن ترسیم نموده است و نیز اولین نقشه جغرافیائی را رسم و بیضی بودن مدار منطقةالبروج را کشف کرده است؛ اما آنچه در نظر آنان بیشتر از اینها اهمیت داشته است مسائل مربوط به طبیعت و علل کائنات جو یا عوارض نجومی و زلزله و باد و باران و صاعقه و خسوف و همچنین مسائل کلّی جغرافیائی راجع به شکل زمین و مبادی حیات بر روی زمین بوده است.
در باب فنون علمی باید گفت که ملطیان تنها آنچه را که در این باب از تمدنهای بینالنهرین و مصر بدانان انتقال یافته بوده است در کشور یونان انتشار دادهاند. بابلیان از راصدین آسمان بودهاند، بهعلاوه برای تنظیم اسناد دولتی خود، نقشههای شهرها و ترعهها را رسم میکرده و حتی در رسم نقشه جهاننما نیز اهتمام داشتهاند.[4] اما صنایع مکانیکی از قرن هفتم تا قرن پنجم در ممالک یونانی انبساط یافته و تنوع داشته است[5] و مسلم است که فیلسوفان ایونیا را نمیتوان عامل این بسط و توسعه دانست، بلکه اینان بیشتر شاهد و ناظر آن بودهاند و مشاهده نتایجی که از این صنایع به دست میآمده ذوق و شوق اینان را برمیانگیخته است؛ چه فعالیت فنیِ انسان را دال بر تفوّق و رجاحت او میدیدند. بهترین تعبیر این معنی، بیشبهه همان است که آناکساگُرس[6] یکی از فیلسوفان ایونیا در قرن پنجم آورده است. او بر آن بوده که انسان عاقلترین حیوانات است و این ازآنروست که انسان دست دارد، زیرا که دست، بهترین ابزارها و سرمشق همه آنها است.[7]
[1] Gnomone
[2] Solstices
[3] Equinoxes
[4] از ص ٢٦٠ تا ص ٢٦١ كتاب بینالنهرین تألیف دولاپورت (De Laporte, La Mesopotamie, 192 3, p.260-261) طبع سال ۱۹۲۳ و راجع به علوم ریاضی در بینالنهرین، یکی از جمله مأخذ را میتوان نوشته Thureau- Dangin در مجله آشورشناسی سال 1940 ذکر کرد.
[5] «علم به فنون و صنایع در اوایل حال»، تألیف اسپیناس
Les Origines de la technologie, 1897, p. 75 sq.
[6] Anaxagore
[7] ۱ ارسطو، اعضای حیوانات، ۱۰، ١٦۸۷ الف ۷.
ابتکار ملطیان را گوئی بتوان در این دانست که تصاویری برای نمایش آسمان و کائنات جو اختیار کردند. این تصاویر هیچگونه جنبه تخیلی اساطیری نداشت، بلکه یا از صنایع و یا از مشاهدات مستقیم اقتباس شده بود. تشبیهاتی که مجموعه آنها علم آنان را پدید میآورد برخوردار از دقتی مبنی بر تخیل بود که برخلاف اساطیر اولین، محاط به رموز و اسرار نبود، بلکه نشان میداد که آنان میخواهند که امور غیرقابل ادراک را با ربط آنها به امور معمول و متعارف دریابند.
یکی از مشهودات جاریه ملطیان که به دریانوردی توجهی مخصوص داشتند انقلابات هوا و طوفانها بود. اینان میدیدند که در هوائی آرام، ابرهایی انبوه و سیاه نمایان میشود و ناگهان صاعقهای آنها را میشکافد و طوفانی به دنبال آن پدید میآید. آناکسیمندرس در تبیین این امر گفته است که بادی که در میان ابر مسدود بوده بهشدت آن را از هم شکافته و صاعقه و رعد با این شکاف ناگهانی همراه شده است.[1] چگونگی ستارگان و طرز پدید آمدن آنها را نیز با تشبیه به طوفان دریافته است. برای فهم عقیده آناکسیمندرس راجع به آسمان کافی است که بهجای غشائی از ابرهای ضخیم، غـشاء کدری از هوای متراکم فرض کنیم (با توجه به اینکه «هوا» در نظر او چیزی جز بخارات نیست) و بهجای بادی که در میان آن است، آتش و بهجای شکافتگیهای این غشاء، رخنهها یا لولههایی تصور کنیم که آتش ناگهان از آنها بیرون میجهد. اگر این غشاء را به شکل مدوّر فرض کنیم و جای آنها را در دور زمین بدانیم، مانند دایره بیرونی چرخ گردونه که محیط بر دایرۀ درونی آن است، ستارگان را میتوانیم قسمتی از آتش درونی که از رخنههای این غشاءها بدر میآید بدانیم، در این صورت خسوف قمر و اهلّهی آن بهمنزله انسداد موقت این رخنهها خواهد بود. آناکسیمندرس قائل به سه غشاء مدوّر كه متحرك به حرکت دورانی است، بود و دورترین آنها را از زمین، غشاءهای ماه و خورشید که جز یک رخنه ندارد میدانست و پائین تر از همه آنها را غشاء ثوابت (کهکشان) که دارای تعداد زیادی از این رخنههاست میشمرد.[2]
[1] Aétius, Placita, III, 6, 1
[2] Aétius, Placita, II, 13, 7; 15; 6; 20, 1. Hippolyte, Réfutations des Hérésies, I, 6, 4 – 6.
با توسل به این قبیل تشبیهات میتوانستند مسئله تکوین عالم را بهصورت جدیدی بیان کنند و آن اینکه میگفتند که ساختهشدن آسمان اختلاف اساسی با پدید آمدن طوفان ندارد. منظور از شناختن هر دو این است که بدانیم که چگونه آتشی که در آغاز، حلقهوار، مانند پوست درخت که ساقه آن را در برگیرد، محیط بر زمین بود درهمشکسته و به سه جزء تقسیم شده و در درون حلقههای سهگانه جای گرفته است. علتی که مؤثر در این امر است به نظر آناکسیمندرس همان است که مبدأ حدوث بارانها و طوفانها و بادهاست، یعنی همان بخارهایی که براثر تبخیر آب دریا پدید میآید، این کره آتش را در هم میشکند و هم چون حلقههایی آن را میپوشاند.[1]
پدیدار[2] اصلی در علم طبیعی ملطی، تبخیر آب دریا براثر گرما بوده است. در یونان، سنت بر این رفته است که آنچه را که براثر تبخیر آب پدید میآید (بخارها، بادها، ابرها، الخ) دارای خواص حیات بدانند.[3] پس آناکسیمندرس آنجا که گفته است که موجودات زنده در رطوبت گرمی پدید میآیند که از تبخیر آب براثر خورشید حادث میشود، از رایی بسیار قدیم تبعیت کرده است. همچنین وی بر آن بوده است که زندگی در آب، بر زندگی در خشکی تقدّم دارد و گفته است که ماهیان و موجوداتی که در قشری خاردار بودهاند چون قشر آنها از میان رفته است و بر روی زمین جای گرفتهاند ناگزیر از تغییر نوع زندگی خود شدهاند.[4]
[1] رجوع شود به Aétius, III, 6, 1 (مبدأ باد) و مقایسه شود با آنچه ارسطو در کائنات جو گفته است و رجوع شود به کتاب Burnet به نام طلوع فلسفه یونانی (Aurora de la Philosophie grecque) ترجمه فرانسوی ریموند (Raymond) 1919، ص 67.
[2] Phénomène
[3] رجوع شود به ارسطو، دربارۀ نفس، 410 ب، ۲۷ و پلوتارخس؛ نارسائی پیش گوئیهای کاهنان، 18.
[4] Aétius, V, 19, 1
از این آراء آناکسیمندرس گوئی بتوان دریافت که منظور ارسطو از اینکه گفته است که مبنای عقاید اینان اعتقاد به جوهر اول بوده است چیست؟ اعتقاد به چنین جوهری ربطی به تشخیص ماده موجودات نداشته، بلکه مربوط به شیئی بوده که جهان از آن پدید آمده است. طالس این شیء را آب دانسته و با اظهار چنین نظری، قولی را درباره تکوین عالم که در آن روزگار بسیار شایع بوده بازگفته است، ولیکن برحسب آنچه طرز تفکر ملطیان اقتضاء داشته است، باید گفت که منظور از آب، چیزی مانند بسیط دریا با همه آثار حیات که از آن برمیخیزد بوده است. همچنین او میگفته است که زمین مانند صفحه مستوی است که حامل آن آب نخستین است، همانطور که دریا حامل کشتی است. باید دید که آناکسیمندرس به چه سبب بهجای آبی که طالس بدان اعتقاد داشته از چیزی که آن را «بینهایت[1]» نامیده سخن به میان آورده است. عقاید درباره مفهوم این تعبیر، چندان متّفق نیست. آیا همانطور که نظر طالس به یکی از آراء قدیم درباره تکوین عالم رجوع مییافته است نظر آناکسیمندرس نیز صورت تازهای بوده که یکی از اساطیر هسْیُدُس[2]، راجع به خواء[3] که وجود آن تقدم بر خدایان و زمین و آسمان داشته، در اقوال ملطیان به خود گرفته است؟ در این صورت میبایست «بینهایت»، شیئی باشد که خود ازلحاظ کیفی نامتعین بوده ولیکن اشیائی معین مانند آتش و آب و غیره از آن پدید آمده است، یا لااقل، خلیطی[4] باشد که تمام اشیائی که بعداً از هم دیگر جدا شدهاند تا جهان را صورتپذیر سازند، ابتدا در آن با یکدیگر مختلط و مشتبه بودهاند و گوئی بتوان گفت که بینهایت ازنظر آناکسیمندرس چیزی که آن را از حیث عِظَم[5] حدودی نباشد بوده است و او بینهایت را، برخلاف این جهان که محصور به حدود آسمان است، محیط و مشتمل بر همه عوالم میشمرده است.[6]
[1] Infini
[2] Hésiode
[3] Chaos
[4] Mélange
[5] Grandeur
[6] تئوفراستس (Théophraste) بنا به شرحی که سیمپلیکیوس بر آن آورده است. (Diels, Doxographi graeci, 376, 3-6) و رجوع شود به کتاب طلوع فلسفه یونانی تألیف برنت (ص 61-66) (Burnet, Aurore de la philosophie grecque)
این تفسیر با قول به کثرت عالم که یکی از آراء آناکسیمندرُس بوده و آناکسیمنس نیز آن را از سر گرفته است، توافق و ارتباط دارد. آناکسیمندرس قائل به این بوده است که چندین جهان باهم و در یکزمان وجود دارد و این عوالم، در آغوش «بینهایت» که خود ازلی است و هرگز ضعف و ذبول نمیپذیرد، پدید میآید و از میان میرود؛ یعنی از این «بینهایت»، براثر حرکت تکوینی که پیوسته حاصل میشود و نتیجه آن جدا شدن اضدادی مانند گرم و سرد از یکدیگر است، عوالم، حدوث مییابد. این اضداد با تأثیری که بر رویهم میبخشند، چنانکه دیدیم، هر آنچه را که در جهان پدیدار است به وجود میآورند.[1]
[1] رجوع شود به: Hippolyte, Refutation, I, 6, 1-2 و مقایسه شود با آنچه ارسطو گفته است: طبیعت کتاب III فصل 4، 203 ب 25 (به شرح برنت، طلوع … ص 66، شماره 1)
آناكسيمنس هوا را مبدأ گرفته و آن را سرآغاز همهچیز دانسته است، اما نباید تصور کرد که او با قول به این رأی، از آناکسیمندرس دور شده باشد. بلکه هوا کلمه ایست که مفهوم «بینهایت» را دقت و قطعیت میدهد، زیرا که آنچه آناکسیمنس مبدأ همهچیز گرفته است هوائی نامحدود و نامتناهی است که همه اشیاء از آن پدید میآید و مانند «بینهایت» که آناکسیمندرس قبول داشته است متحرك به حرکت ازلی است؛ اما گوئی آناکسیمنس بر آن نبوده است که با قبول این حرکت بتوان مسئله اصل اشياء را حل کرد و گفته است که جنبشی مانند آنچه به غربال داده میشود میتواند چیزهایی را که در آن به هم آمیخته است از هم جدا سازد ولیکن نمیتواند چیزهایی را به وجود آورد. ازاینرو آناکسیمنس لازم دیده است که برای تبیین اصل اشیاء، علاوه بر حرکت ازلی، به مبدأ دیگری نیز قائل شود و آن هواست. هوا با تخلخل خود میتواند آتش را پدید آورد و با تکاثف متوالی خود به باد و ابر و آب و سرانجام به خاک و سنگ دیگرگون شود. منظور آناکسیمنس از تغیّراتی که از طریق تکاثف پدید میآید حدوث عوارض انضمامی[1] است که قابلادراک از طریق مشاهده باشد، مانند پیدا آمدن بادها در هوای آرام و نامرئی و ازآنپس ظهور ابرهایی که منجر به نزول بارانها میشود و از این بارانها رودهایی پدید میآید که آنها نیز گلولایها را از خود بهجای میگذارد. جهت مقابل که تخلخل است منتهی به ظهور آتش، یعنی به حدوث همه کائنات ناری جو و ستارگان میشود.[2]
[1] Concret
[2] Hippolyte, Refutations. 1, 4, 1-3
پس طبیعیات ملطیان، طبیعیاتی است که به علمای جغرافیا و کائنات جو تعلق دارد؛ اما جهانبینی آنان از آثار ترقی علم نجوم که قرن لاحقْ شاهد آن گردید، حاکی نیست. زمین در نظر طالس و آناکسیمنس صفحهای مستوی است که یکی از آن دو گفته است که بر آب قرار دارد و دیگری گفته است که واقع در هواست؛ و به نظر آناکسیمندرس استوانهای است که قطر قاعده آن مساوى ثلث ارتفاع آن است و قسمت فوقانی آن که مسکن ماست اندکی قطورتر است و سبب حفظ تعادل آن، تساوی فواصل آن از حدود عالم است. آناکسیمنس حتی به عقاید اساطیری بسیار کهن بازگشته که مفاد آن این بوده است که خورشید، اگرچه بعد از غروب به زیر زمین نمیرود، از همانجا که در پس کوههای بلند از دیدهها پنهان شده است به دور افق میگردد تا به مشرق بازآید؛ اما رأیی را که آناکسیمنس راجع به فواصل حلقههای آسمانی از زمین داشته است شاید بتوان به صورتی تأویل کرد که از علائم نجوم ریاضی ادوار آتیه حاکی باشد.[1]
از طرف دیگر، این طبیعیات که تنها مبتنی بر تصوراتی از اشیاء محسوس و امور متعارف بوده است با طرز تبیین دیگری نیز همراه بوده که نوع آن ازهرجهت با نوع این عقاید تفاوت داشته است. بهموجب این تبیین، پدید آمدن عوالم و از میان رفتن آنها بر طبق نظامی که مبتنی بر عدل است تنظیم میشود، «اشیائی بهضرورت در اشیاء دیگری که پدید میآیند از میان میروند و بدین ترتیب اشیاء بهحکم زمان، کیفر بیدادگری خود را از یکدیگر میبرند.» در اینجا اعتقاد به نظام طبیعی که حاکم بر توالی اشیاء و مبتنی بر اصل عدالت است به میان میآید و تصوری از وجود نظمی در جهان حاصل میشود که مشابه با نظم اجتماعی است و اعتقاد بدان در تمدنهای شرقی شیوع بسیار داشته و در فلسفه یونان نیز در ادوار لاحقه اهمیت شایان یافته است. تصوری که ملطیان را از عدالت حاصل بوده با رأیی ارتباط داشته است که اینان، بهموجب آن، عالم را به صفت الهی متصف میکردهاند و جوهر اول را، چنانکه آناکسیمنس گفته است، از خلود، بهرهور میدانستهاند.[2]
[1] طالس، به نقل ارسطو در مابعدالطبیعه، آلفا ۹۸۳ ب ۲۱، آناکسیمنس در هیپولیت (Refutations)، I، 7 و 4 و 6، آناکسیمندرس در هیپولیت 1،6،3 و Plutarque Stromate (Diels, Doxographi, 579, 11)
[2] تئوفراستس (Théophraste) به نقل سیمپلیکیوس (Diels, Doxographi graeci 476, 8-11) رجوع شود به کرنفرد (Cornford) در کتاب «از دین تا فلسفه» (From religion to Philosophy) ص ١٧٤ و ١٧٦.